Monday, October 8, 2012

حافظ و ...



حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
....
غنچه از خواب پرید ... و گلی تازه به دنیا آمد ...
خار خندید و به گل گفت : سلام ... و جوابی نشنید ...
خار رنجید ولی هیچ نگفت ...
ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود ...
دست بی رحمی آمد نزدیک ... گل سراسیمه ز وحشت افسرد ...
لیک آن خار در آن دست خلید ... و گل از مرگ رهید ...
صبح فردا که رسید ... خار با شبنمی از خواب پرید ...
گل صمیمانه به او گفت : سلام ...
چه زیباست که خاری گل دهد
و چه بی حیاست گلی که خار را دوست نداشته باشد
گل اگر خار نداشت، دل اگر بی غم بود، اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی ،عشق، اسارت ،قهر ،آشتی، هم بی معنا بود
همه کس عکس گل یار به تماشا خواهد
لیک از آن گل که در او خار نیست تمنا نکنیم

زندگي با همه وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اضطراب وهوس ديدن و ناديدن نيست
زندگي جنبش جاري شدن است
زندگي کوشش و راهي شدن است
از تماشاگه آغازحيات تا به جايي كه خدا مي داند.
زندگي چون گل Red roseسرخي است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف،
يادمان باشد اگر گل چيديم،
عطر و برگ و گل و خار،
همه همسايه ديوار به ديوار همند
..


No comments:

Post a Comment